تا خود را ببیند
در راهرو رو به آینه ایستاد
سوار
بر دوچرخهیی سرخ میرفت
زمزمهکنان
از میان دو ردیف سپیدار سرسبز از لابهلای باران
بر پاشنه چرخید
رد صدای مرد را گرفت به اتاق خواب رسید
در آینة میز آرایش
هیچ کس نبود و نه هیچ چیز
جز دیوار پشت سر
قابهای خالی نیمی از پنجره لنگهیی از در
تیر 1392
< قبلی | بعدی > |
---|
نظرات
بسیار زیبا بود
قلمتون طلایی
با اشتیاق می خوانم شما را و می آموزم گرامی
در این شعر بسیار لطیف و زیبا، شاهد روایت گونگی موجز به همراه عاطفه ی سرشار در جان واژه ها هستیم.
با سپاس و احترام.
فید RSS برای نظرات این مطلب