درد از دل دعاي ششم
سالهاست باد از صورتم كلنگ ميگذرد
چه هَملت باشم چه حافظ
فرقي ميان دريا،
آب ندارد
از خود گريختهام
كجاي من ايستادهاي؟
گوسفندان را بچرانم كجاي اين برهوت
هيچ لذتي
جز شناي گنجشك در باران
از هيچ ترسي از زير پا خالي
هستي و نيستياش
به موهاي بلند تو برميگردد
به چشمي كه هر روز مرا بر ميدارد جاي ديگري ميبرد
ظاهر شدن جلوي تو
شانس مرديست
كه باد هواي كلنگ دارد برايش
تصوير يافتن روح من
در جمجمهي دايناسورها جا نميشود
قرار نبود
قرارمان بود
هميشه عكس من
در چشمهاي تو
گريه كند.
< قبلی | بعدی > |
---|