مسعود احمدی
مجلة ایران فردا، سال اول، شماره سوم، مهر و آبان 1371، صفحات 49 تا 51
روشنفکر کیست و از کجا میآید
پیش از هر چیز، باید بگویم که به هیچ روی به دفاع از روشنفکران برنخاستهام و نیز قصد آن ندارم که به توجیه کاستیها و کژیهای این گروه از مردم بپردازم بلکه در میان انبوهی از واقعیات به دنبال حقیقتی میگردم که حتی اگر به پارهیی از آن دست یابم، در رفع بسیاری سوء فهمها مؤثر خواهد بود. به کار بردن اصطلاحاتی از گونۀ روشنفکر بریده از مردم، روشنفکر جدای از مردم، روشنفکر بُرج عاج نشین، روشنفکر ضد مردم، اگر از سر کینهتوزی و بدخواهی نباشد، نتیجۀ درکی نادرست از مقولۀ روشنفکری و لاجرم ناشی از داوری بیاساسیست که بسیاری دانسته به جهت حفظ موقعیت و منافع خود و بسیاری دیگر نادانسته و متأثر از آوازهگری، به آن دامن میزنند. بنابراین داشتن تعریفی هرچند ناکافی از روشنفکر، در روشن نمودن بعضی از ابهامات بیتأثیر نخواهد بود. شاید بتوان گفت که روشنفکر عنصری اجتماعی و آرمانگراست که تمامت اکنون را نمیپذیرد و برای پی افکندن آیندهیی بهتر در برابر نظم مسلط قرار میگیرد و یا روشنفکر آن عنصر پویاییست که از اکنون فراتر میرود و حرکت امروز را به سوی فردا شتاب میدهد. بنابراین بسیاری از دانش اندوختگان و صاحبان تخصص نه تنها در جرگۀ روشنفکران نمیگنجند، بلکه از کارگزاران و گهگاه از سردمداران نظم مسلط به شمار میآیند که طبعاً از ارتجاعیترین نیروهای اجتماعی محسوب میشوند. پس با توجه به خاستگاه و جایگاه و موضعگیری اینان، دانش اندوختگانی از نوع دکتر اقبال، ماکیاولی، کیسینجر و...، به جهت آنکه همۀ تواناییهای خود را برای تثبیت اکنون و جلوگیری از حرکت به خدمت گرفتهاند، نه تنها از روشنفکران نیستند بلکه جزیی کارآمد از مجموعهیی ایستا میباشند که رودرروی روشنفکران عصر خویش قرار گرفته و در سرکوب و نابودی ایشان سهمی بسزا دارند. این نوع داوری نباید که به دور از واقعبیتی و درک هوشمندانۀ مقتضیات تاریخی و موقعیت ملی به نتیجهگیری یک سویه و تنگ نظرانه بیانجامد و فرزانگانی چون جعفر برمکی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرزاتقیخان امیرکبیر، مشیرالدوله و دکتر محمد مصدق را به خاطر منصب وزارتی که داشتهاند، در ردیف افراد گروه نخست قرار دهد. چرا که مفهوم روشنفکر چون تمامی پدیدارهای اجتماعی، مفهومی نسبیست که با توجه به ساختار اقتصادی و بافت فرهنگی و هم شرایط ملی و میهنی، درخور شناخت و ارزیابیست.
روشنفکر پدیدۀ اجتماعی نابه هنجار
به راستی کلماتی از نوع آگاهی و آگاه متضاد کدام کلماتند؟ میتوان این پرسش را این گونه نیز مطرح کرد: واژگانی همانند دانایی و دانا در برابر چه کلماتی قرار میگیرند؟ بیگمان این کلمات به ترتیب رودرروی نادانی و نادان صفآرایی میکنند، همچنان که کلمۀ روشنی در برابر تاریکی و روشن در برابر تاریک. و به همین گونه است تعارض و تقابل واژه پیشرو با پسرو و یا روشنفکر با تاریک فکر. قصدم از سخنان بالا این است تا نشان دهم که روشنفکر نیز همانند همۀ پدیدههای هستی، همزاد موجودیست که با آن در تضاد است: پارة موجودیتی متناقض و همسبته که نظم مولد خویش و در نهایت موجودیت اکنونی خود را انکار میکند. به عبارتی، این وجود نادانان است که به حضور دانایان معنا میبخشد و این میزان جبن همگانیست که اندازۀ ارزش دلیری را تعیین مینماید و این تاریکفکرانند که تجلی روشنفکران را ممکن میسازند. پس تا زمانی که تاریکاندیشی معنایی دارد، روشناندیشی نیز بیمعنا نیست و یا تا هر زمان که نادانی عارضهیی نسبتاً همگانیست وجود روشنفکران انکارکردنی نمیباشد. پس میتوان گفت: روشنفکر پدیده جامعهیی نابههنجار است که جهل عمومی یکی از بارزترین ویژگیهای آن است؛ همان گونه که قهرمان پدیدار جامعهیی ناموزون است که بیاطلاعی از تواناییهای خود، جبن همگانی و خوکردگی به درد، از مشخصههای چشمگیر آنند. پس بیهود نیست که برشت میگوید: »بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد.» و یاوه نخواهد بود اگر بگوییم: بدا به حال جامعهیی که روشنفکر از پدیدههای مشخص و موجه آن است.
دورانهای تاریخی و روشنفکران
اگرچه مقولۀ روشنفکری به معنای امروزین آن، از عصر روشنگری که خود تعارضی بود علیه تاریکاندیشی قرون وسطا و سلطۀ بیچون و چرای حاکمیت کلیسایی که ارتجاعیترین نگرشها را نمایندگی مینمود مطرح میشود اما اگر هر پدیده را در مجموعۀ مقتضیات تاریخییی که از درون آن سر برآورده بررسی نماییم و ویژگیهای روشنفکر امروز را در روشن اندیشان دیروز جستجو نکنیم، خواهیم دید که به هر دوره و زمانه در کنار تاریک اندیشی روشناندیشی نیز وجود داشته است. این برخوردی نابخردانه با تکامل تاریخ است حتی اگر سوسیالیستهای انقلابی شوروی دیروز را با نارودنیکهای همان سرزمین مقایسه کنیم و یا در کلیه جزئیات به دنبال مشترکاتی میان پلخانف و چرنیشفسکی باشیم، چه رسد به اینکه اسپارتاکوس رهبر قیام بردگان روم باستان را با لیپ کنخت که یکی از سوسیالیستهای انقلابی آلمان است، در کفههای یک ترازو قرار دهیم. به گمان من وجه مشترک روشنفکران سراسر تاریخ نفی اکنون و مطالبۀ آیندهیی بهتر است: تمنای دادگری و برابرییی که متضمن آزادی ست.
برخوردی سطحی و اخلاقی با پدیدهیی عمیقاً اجتماعی
در اینجا دربارۀ آن دسته از آرمانگرایان خیراندیشی سخن میگویم که بیتوجه به واقعیات تاریخی اجتماعی و چند و چون ساختار اقتصادی و بافت فرهنگ جامعۀ خود، روشنفکران را زیر ذرهبین گذارده و با برکشیدن کاستیها و لغرشهای آنان، مرتکب اشتباهی زیانبار میشوند. اینان به واسطۀ ذهنینی آرمانی، هر پدیدۀ اجتماعی تاریخی و از جمله روشنفکر را بیرون از مقتضیاتی که موجب پیدایی این عنصر اجتماعی بودهاند، مورد ارزیابی قرار میدهند و با تأکید بر نقایص وی خود را برای طرد و لعن او مجاب میکنند. گویی آنان نمیدانند که روشنفکر تافتهیی جدابافته نیست و او نیز به مانند دیگر مردمان جامعه از آسیبهای اجتماعی بیمار در امان نخواهد بود. لذا به سایقۀ همین واقعگریزی، با آنکه در جهاننگری ایشان هیچ انسانی به جز پیامبران و دیگر معصومین از خطا مبرا نیست، از روشنفکران انتظاراتی را دارند که از قدیسین خود دارند. حال آنکه در عصر حاضر هیچ روشنفکری مدعی تزهدی رهبانی نبوده و هم اینکه بیشترین آنان از عقلگرایان واقعبین میباشند. بنابراین چنان که کهنهاندیشی، خودپسندی، آزمندی، سودجویی، ریاکاری، فرصتطلبی، مجامله، سازشکاری و... از خصایص ملموس جامعهیی باشند، چگونه باید روشنفکران از آسیبهای عوارضی چنین مهلک در امان بمانند؟ این درست است که این عناصر به واسطۀ خاستگاه و جایگاه اجتماعیشان و طبعاً به یاری امکاناتی که در اختیار دارند از آگاهی بیشتر، ذهنی فعالتر و نگاهی نوتر برخوردارند و همینها تعهدی را ایجاب مینمایند که آن را از تودهها انتظار نداریم اما این به آن معنا نیست که روشنفکران موجوداتی اهورایی و یا اساطیری و رویینهاند که فارغ از تمام نیازها و آرزوهای بشری و به دور از همۀ واقعیات تاریخی اجتماعی، آسیبناپذیر و بیمرگ در جاودانگی خود بسرمیبرند. میزان آگاهی، تواناییهای ذهنی و فراخنگری آنان نیز مانند همۀ امور انسانی نسبیست و هم میزان توان ایستادگی آنان در برابر نابسامانی و ناسازگاریهای اجتماعی. اگر میتوان تبهکاری عامه را، به دلیل جهلی ناگزیر و تحمیلی نادیده گرفت، چرا نباید در کنار آن همه ارجمندیهایی که در این گروه از مردمان است، کمبودها و لغزشهای آنان را نیز بازتابی از نابه هنجاریهای جامعه و اموری تبعی و طبیعی تلقی کرد؟ این مردم و روشنفکران نیستند که درخور سرزنشاند و اگر قرار است چیزی یا کسی مورد عتاب و خطاب قرار گیرد، این مجموعۀ تاریخی اجتماعی و هم سردمداران و گردانندگان جامعهیی میباشند که زمینۀ رشد رذایل و اسباب نابودی فضایل را فراهم میآورند. به عبارتی هیچ یک از کاستیها و کژیهای شخصیتی، مقولهیی فردی و یا گروهی نمیباشند، بلکه عوارض جامعهیی نابسامانند که همۀ افراد اجتماع به اقتضای خاستگاه و جایگاه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیشان و به فراخور ناتوانیهایی که از همان موقعیتها ناشی میشوند، از آنها تأثیر میپذیرند. لذا بر کشیدن معایب و نادیده انگاشتن محاسنی که در این عنصر اجتماعی گرد میآیند تا در جامعهیی آفتزده اسباب تهیدستی، تحقیر و حتی نیستی وی را فراهم آورند، اگر از سر کینهتوزی و دشمنخویی نباشد، حاصل برخوردی سطحی با پدیدهیی عمیقاً اجتماعیست. حافظ نمونهیی متعالی از روشنفکران عصر خویس است: عنصری اجتماعی و ستمستیز. هنرمندی آزاده و آرمانگرا که با همۀ قوا رودرروی زهدفروشی، ریاکاری، مردم فریبی و دیگر ابزارهای خودکامگی روزگار خود میایستد. حال اگر کسانی او را به خاطر مدایحی که برای شاه ابواسحاق، شاه شجاع، خواجه قوامالدین و... سروده است مورد نکوهش قرار دهند، بدون تردید به واسطۀ نگاهی مطلق پسند با پدیدهیی عمیقاً تاریخی اجتماعی برخوردی از بالا و اخلاقی کردهاند. آنان نمیدانند که جامعۀ ملوک الطوایفی بر تولیدی خرد و پراکنده استوار است که علاوه بر بهرهکشی وحشیانه، از ترویج علم و هنر بینیاز است و لاجرم تودههای استثمار شده در جهالتی بسر میبرند که عرصۀ تاخت و تاز اراذلی چون امیر مبارزالدین را فراهم میآورد و هم نمیدانند که در این جوامع فرهنگ و هنر جزیی از انحصارات طبقۀ حاکمه به شمار میروند که از آنها همانند ابزاری برای اثبات برتری نژادی و در نهایت تأیید حق حاکمیت خود سوء استفاد مینماید و در چنین جوامعیست که بیشترین روشنفکران از لایههای میانی سربرمیآورند که هم دستی بر آتش و هم دستی بر آب دارند؛ فرزندان دهقانان، پیشهوران، بازرگانانِ دست به دهانی که میتوانند از امکانات آموزشی و انحصاری زورمندان حاکم بهره گرفته تا در آینده به خدمت ایشان درآیند؛ روشنفکرانی که به مثابه تجسم تضادی ماهوی، موظف به انکار نظم مولد خویشاند. حال با توجه به ستمگریِ ستمکارانی چون امیران آل اینجو و ستمپذیری مردمانی دست به گریبان با تهیدستی و عوارض ناشی از جنگهای بیوقفۀ ملوک الطوایف و هم جهل و خرافۀ تودههای بیبهره از خواندن و نوشتن و نیز با توجه به اینکه در آن روزگار این تنها خاندانهای زمیندار میباشند که به منظور کسب وجاهت و اعتبار و به قصد ادارۀ دستگاه حکومتی خود امکان جذب و برخورداری از قابلیتهای دانش اندوختگان و هنرمندان را دارند و بیحمایت آنان دانشوران و صاحب هنران حتی امکان زیستن را نخواهند داشت، چه رسد به امکان پرداختن به پژوهشهای علمی و کوششهای فرهنگی از امثال حافظ جز برخوردی واقعبینانه با مجموعهیی که در آن گرفتار آمدهاند چه انتظاری باید داشت. از اینها گذشته، با توجه به جهاننگری مسلط آن روزگار که تمامی پدیدههای هستی را در دو مقولۀ خیر و شر میگنجاند و همه آدمیان را به دو دستۀ نیک و بد تقسیم مینماید، چرا نباید حافظ از بدتر به بد پناه برد و یا به دام مدعیان فریبکاری نیفتد که شعارهای توخالیشان از ابزارهای سیاسیییست که آنان را به تخت شاهی و تاج پدری نزدیکتر میکند؟ درک هوشمندانۀ وی از واقعیات، برخوردی خردمندانه (رندانه) را موجب شد که علاوه بر حفظ جان او و خانوادهاش، اسباب خلق آثاری را فراهم آورد که جهانیان به آنها مباهات مینمایند و از همین گونه است خدمتگزاری ناگزیر ابوالفضل بیهقی در دستگاه دیوانی غزنویان که یکی از فواید آن دست یافتن به امکاناتی بود که نوشتن تاریخ مسعودی را ممکن ساختند. قصدم از یادآوری این مطالب این است تا نشان دهم که از طرف این گروه از آرمانگرایان، مدیحهسراییِ ناچارِ روشناندیشی چون حافظ و خدمتگزاریِ ناگزیر روشنفکری مانند بیهقی کاری غیراخلاقی و در نهایت فعلی ناپسند و به دور از شئون انسانی تلقی میشود که با انگهایی چون خودفروشی، مزدوری، تبهکاری، نامردمی، ضدمردمی و... ممهور میگردد. اگرچه عصر سرمایهداری از هر بابت با دوران زمینداری متفاوت است اما با آن تعریفِ همه زمانهیی که از روشنفکر به دست دادم، بیثمر نخواهد بود که ناگزیریهای روشنفکران سالهای 32 تا 57 را نیز مورد مداقه قرار دهیم. اگر بپذیریم که نوع برخورد افراد با رویدادهای سرنوشتساز تاریخی بستگی به میزان تواناییها و مقدار حساسیت آنان نسبت به چنین وقایعی دارد و حد درگیری آنان با این گونه حوادث در شیوۀ برخوردشان بسیار مؤثر است و اگر باور داشته باشیم که سرکوبهای شدید و شکستهای سخت از عوامل جدی آرمانگذاری، آرمانگریزی، شکستپذیری، یاس فلسفی، هیچانگاری، وادادگی و... میباشند و به خاطر بیاوریم که ترویج مدرنیسمی بیریشه و اشاعۀ تبهکاری از جمله اعیتاد و فحشا از خصیصههای ماهوی روند وابستگیاند و به منزلۀ ابزاری کارآمد برای منحرف نمودن و به تباهی کشاندن توانهای کارساز و حیات بخش انسانی و هم منفعل نمودن نیروهای پیشرو مورد استفاده قرار میگیرند و باز اگر در کنار ترس مدام از دستگاههای پلیسی حکومتی ارتشی سالار، دیگر گرفتاریهایی از نوع تنگی معیشت و... آرمانگرایان آن دوران را به یاد بیاوریم و هم از یاد نبرده باشیم که بیشترین قربانیان کودتای 28 مرداد 32 و مبارزان سالهای پس از آن از میان روشنفکران اعم از استادان، دانشجویان، دبیران، آموزگاران، دانشآموزان و هنرمندان بودهاند و مهمتر از همۀ اینها اگر روشنفکران را گروهی از مردمان همین جامعه بدانیم، آن وقت پدیدههایی از نوع وادادگی و یا اعتیاد را جنایتی نابخشودنی نخواهیم انگاشت و با نگاهی پراندوه و مهربانانه به مبتلاشدگان به این عوارض اجتماعی بویژه به آنانی که هست و نیست خود را در گروه آرمانی گذاردند که از سوی انبوه مردم مورد حمایت قرار نگرفت و لاجرم بار شکست را به تنهایی بر دوش گرفتند، خواهیم نگریست و آن زمان به خاطر پارهیی از ناتوانیها و کاستیها و کژیها بعضاً ناگزیر بر همۀ زندگانی فلان عنصر سیاسی یا اندیشمند و هنرمند خط بطلان نخواهیم کشید و کوس رسوایی او را بر سر هر بامی نخواهیم زد و رنجها و ارجهای آنانی را که از فرزانگان دوران خود بودند پاس خواهیم داشت و برای پرهیز از ندانمکاریها و زشتکاریهای احتمالی آنانی که از بهترینهای روزگار خود بودند به تحلیل علمی و منطقی شرایطی خواهیم پرداخت که عوارضی آنگونه را موجب شدند و خواهیم آموخت که در عوض نقد زندگی خصوصی افراد به بررسی جامعهشناسانه و روانشناسانة اجتماعی ناموزون بپردازیم که شعبان جعفریها تجسم فرهنگ و طبعاً منویات بخشی هرچند کوچک از آنند و به هنگام بررسی پیشینهیی تاریخی و یا بازنگری رویدادی از نوع کودتای 28 مرداد 32 و سقوط حکومت ملی دکتر محمد مصدق، نقش ناآگاهی تودهها و خاموشی نابهنگام ایشان را به یاد خواهیم داشت.
حاکمیت و مردم
در اینجا میخواهیم به مقولۀ جباریت بپردازم و نشان دهم که شکلگیری و برپایی و تثبیت قدرت پدیدهیی تاریخی اجتماعیست و گذشته از همۀ عوامل خارجی، از تمنایی پنهانی و همگانی سرچشمه میگیرد که انگیزههایی چون احساس امنیت در پناه مظهر اقتداری همگانی نیز در پدیداری آن نقش دارند و نمیخواهم به چند و چون مسایلی از اینگونه بپردازم که به سابقۀ بدویتی تاریخی که خودپسندی، آزمندی، جاهطلبی و... از ویژگیهای آنند، خواهناخواه انقلابات آزادیخواهانۀ عصر حاضر نیز موجب جابهجایی قدرت و تثبیت استیلایی دیگر میشوند و علیرغم همۀ دگرگونیهای ساختاری ناشی از تغییر شیوۀ تولید، جامعۀ طبقاتی و طبعاً آیین کهنه سلطهپذیری و سلطهگری به حیات خود ادامه میدهند و فراعنۀ دیروز در استالینهای امروز تجلی مییابند و به همین دلیل کالبد لنین همانند بدن رامسسهای مومیایی میگردد و هم کوشش نمیکنم تا نشان دهم که مجسمۀ ابوالهول تجسم هویت پنهانی انسان عصر امپراطوریهاست و استالین تبلور آن بدویتیست که اگر از جانب ناقلان خود حمایت نمیشد، حتی برای یک لحظه بر اریکۀ قدرت نمیماند و نیز تلاش نمینمایم تا توضیح دهم که چرا دوران سرمایهداری با همۀ خصیصههای کهنی که با خود حمل مینماید به هزار بار برتر و جلوتر از دورانهای گذشته است و دموکراسی عصر پریکلس که با آریستوکراسی و حتی الیگارشی درآمیخته است، با همۀ بالندگییی که سقراط، آناکسیماندر، اقلیدس، بقراط، سوفوکلس، اوریپید، فیدیاس و... از ثمرات آنند، به مراتب از عصر سزارها و قیصرهای امروز فروتر است و هم بر آن نیستم تا دربارۀ چگونگی شکلگیری و به قدرت رسیدن حاکمیتی و چرایی ایستایی آن و حرکت اجتنابناپذیر مردمی که خود سبب پدیداری و تثبیت آن بودهاند و سرانجام در باب دلایل تعارضات ایشان و چند و چون برپایی انقلابات مردمی سخن بگویم بلکه میخواهم با طرح پرسشهایی بر این نکته انگشت بگذارم که ناآگاهی انبوه مردم در کنار دیگر ابزارهای سرکوب، علیه خود ایشان و طبعاً برای واپسراندن، منزویکردن و حتی قلع و قمع روشنفکران مورد استفاده قرار میگیرد.
به راستی فراعنه و اکاسره از کجا میآیند؟ ظهور پیامبران و پیشوایان دینی ناشی از کدام ضرورت تاریخی اجتماعیست؟ چه کسانی گوسالۀ سامری را پرستیدند؟ آیا تنها به یاری تازیانه و سرنیزه بود که مسیح را بر صلیب کشیدند؟ آنان که به محکومیت ناصری رأی دادند چه کسانی بودند؟ برابا (باراباس) ولگرد چگونه از مرگ رهایی یافت؟ پیلاتس قاضی به مدد کدام توجیه دستها را از خون مسیح شست؟ آیا خیانت یهودا و انکار پطروس ناشی از سرشتی فردیاند یا با فرهنگی همگانی مرتبط میباشند؟ رهبانیت و تزهد انکارگرایانه مانی بازتاب کدام شرایط تاریخی اجتماعیست؟ کدام ویژگی جمعیست که به قباد ساسانی این امکان را میدهد تا حاصل دسترنج و نیروی بازوی فرودستترین مردمان را برای کشورگشاییها به خدمت گیرد؟ چه کسانی نظارهگر بیتفاوت کشتار جمعی هزاران مزدکی بودند؟ چگونه است که نام شرح مزدک بر «اوستا»، یعنی زند، از پی قرنها به زندقه تبدیل میشود تا هر معترضی را با انتساب به بیدینی و کفر سرکوب نمایند؟ آیا مزدک و مزدکیان بداندیشتر و بدخواهتر از نوشیروان و نوشیروانیان بودند؟ به راستی محمود غزنوی از کجا میآید و براساس کدام مقدورات مرتکب آن همه زشتکاری میشود؟ به جز از حکام، چه کسانی از فتح سومنات ارضاء میشوند؟ چرا حکیم ابوالقاسم فردوسی در کمال فقر بسر میبرد، در حالی که اسباب سفره ملک الشعرا عنصری از سیم خالص است؟ مسعود غزنوی پادشاه عیاش و بیکفایت با درک کدام عارضۀ اجتماعیست که پس از شب زندهداریها و شرابخواریهای آنچنانی، به نماز میایستد؟ تماشاییان بردار کردن حسنک وزیر چه کسانی بودند؟ پیدایی فرقۀ اسماعیلیه ناشی از کدام ضرورت تاریخی اجتماعیست؟ سبب انزوای حکیم ناصرخسرو قبادیانی چیست؟ آیا خشونت دوجانبۀ حکومتیان و اسماعیلیه با فرهنگی همگانی بیارتباط است؟ هیچانگاری و خوش باشی حکیم عمرخیام بازتاب کدام رویدادهای اجتماعیست؟ خواجه نصیرالدین طوسی از کیان میگریخت و از چه بابت به هلاکوخان پناه برد؟ با استفاده از کدام روح جمعی میتوان استیلای رضاخانی را موجب شد؟ مدرس، فرخی، عشقی و صدها روشناندیش دیگر قربانیان پهلوی اولاند یا کشتگان مجموعهیی اجتماعی؟ آیا جز SIA و دست نشاندگانی چون ارتشبد زاهدی و هم اوباشی بهسان شعبان جعفری کسی مسئول سرنگونی حکومت ملی دکتر محمد مصدق نیست؟ آیا میتوان کنشها و واکنشهای مردم را در روی دادن امری چون کودتای 28 مرداد 32 نادیده گرفت؟ چرا باید مبارزان پیش از انقلاب ایران، اعم از دیندار و بیدین بار آن همه مصیبت را به تنهایی بر شانه برند؟ مبارزه مسلحانه (مشی چریکی) پدیدۀ کدام ساختار اقتصادی و ناشی از کدام ضرورت تاریخی اجتماعیست؟ به راستی چهگوارای سادهاندیش و عصیانگر را چه کسانی به دست جلادان سپردند؟ آیا حکومت ملی دکتر آلنده، تنها به واسطۀ سرمایهگذاری کمپانی RTI و تلاشهای SIA و به یاری ارتشیان خودفروخته صورت پذیرفت یا علاوه بر دموکرات مسیحیان و دیگر گروههای سیاسی، مردم نیز در آن سهم داشتند؟ چه کسانی با اعتصابات فرمایشی خود این براندازی را سرعت بخشیدند؟ آیا فقط توانمندی کنتراها و حمایت بیدریغ ایالات متحدۀ امریکا از آنان بود که اجرای طرح همه پرسی را در نیکاراگوا عملی ساخت یا دلایلی دیگر از جمله پذیرش عمومی نیز در آن دخیل بودند؟ تصور میکنم چنانچه به یاری فراخنگری و پرهیز از مردمپرستی به پاسخهایی منطقی و مستدل برای پرسشهای بالا دست یابیم، فهم این مسئله چندان مشکل نباشد که شوونیسم و توتالیتاریسم و... پدیدههایی تاریخی اجتامعیاند که انبوه مردم در پیدایی و حمایت از آنها سهمی بسزا دارند.
تهران- شهرزيبا
اسفند 1370
< قبلی | بعدی > |
---|
نظرات
مطلبتان را خواندم و با شما همدلم. فقط جایی نوشته اید:
چگونه است که نام شرح مزدک بر «اوستا»، یعنی زند، از پی قرنها به زندقه تبدیل میشود تا هر معترضی را با انتساب به بیدینی و کفر سرکوب نمایند؟
شاید من جمله را بد فهمیده ام که هیچ هم بعید نیست، اما گویا نویسنده زند را تنها نام تفسیر مزدک(و نه کس دیگر) بر اوستا دانسته است. به قول دکتر احمد تفضلی در تاریخ ادبان ایران پیش از اسلام(, p116-117 ,Pr389) زند دقیقا به معنی ترجمة کتاب اوستاست به زبان پهلوی که غالبا با تفسیر همراه است. و ابوریحان آورده است که مزدک را از مفسران میدانستهاند.
می بخشید استاد اگر این پاره را بدفهمیده ام و ایراد بنی اسرائیلی گرفتهام. در هر حال از نثر نثر زیبایتان لذت بردم.
با آروزی بهروزی برای صاحب این قلم
فید RSS برای نظرات این مطلب